جدول جو
جدول جو

معنی چشم کردگی - جستجوی لغت در جدول جو

چشم کردگی(چَ / چِ کَ دَ / دِ)
سحر و افسون. (ناظم الاطباء). چشم زدگی. رجوع به چشم کردن و چشم کرده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم کرده
تصویر چشم کرده
کسی که از چشم بد آسیب دیده، چشم زخم رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم فرنگی
تصویر چشم فرنگی
عینک، وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، چشمک، آیینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم کردن
تصویر چشم کردن
چشم زدن، در نظر گرفتن، طرف توجه قرار دادن برای مثال که چشم کرد دل داغدار صائب را / که دود تلخی از این لاله زار میخیزد (صائب - ۸۰۶)، تا تو را کبر تیزخشم نکرد / مر تو را چشم تو به چشم نکرد (سنائی - ۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مِ فَرَ)
مراد از عینک باشد. (آنندراج). عینک. (ناظم الاطباء). چشمک. آلتی که برای تقویت نیروی باصره بر چشم گذارند. رجوع به چشمک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ دَ / دِ)
چشم زخم. عین الکمال. اثر چشم بد و شور: و خاصیتش (خاصیت فیروزه) آنکه چشم زدگی بازدارد. (نوروزنامۀ خیام)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ دَ / دِ)
افسون شده و چشم زخم رسیده. (ناظم الاطباء). رجوع به چشم کردگی و چشم کردن شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ گِ رِ تَ)
کنایه از چشم زخم رسانیدن باشد. (برهان) (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). چشم زخم زدن. (فرهنگ نظام). کسی یا چیزی را با چشم آسیب رسانیدن:
که چشم کرد دل داغدار را صائب
که دود تلخی ازین لاله زار میخیزد.
صائب (از آنندراج).
او مایل شکار و من آشفته کز حسد
آهومباد چشم کند آن نگاه را.
میرنجات (از آنندراج).
رجوع به چشم و چشم کردگی وچشم کرده شود.
- بچشم کردن، کنایه است از در نظر گرفتن و منظور نظر قرار دادن:
بچشم کرده ام ابروی ماه سیمائی
خیال سبز خطش نقش بسته ام جائی.
حافظ.
- بچشم کردن کسی یا چیزی را، اشاره است به آسیب رسانیدن آن کس یا آن چیز را بوسیلۀ چشم زخم و چشم بد:
تا ترا کبر تیزخشم نکرد
تاترا چشم تو بچشم نکرد.
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم کرده
تصویر چشم کرده
چشم زخم رسیده، افسون شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم کردن
تصویر چشم کردن
چشم زخم رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زدگی
تصویر چشم زدگی
چشم زخم
فرهنگ لغت هوشیار