چشم زدن، در نظر گرفتن، طرف توجه قرار دادن برای مثال که چشم کرد دل داغدار صائب را / که دود تلخی از این لاله زار میخیزد (صائب - ۸۰۶)، تا تو را کبر تیزخشم نکرد / مر تو را چشم تو به چشم نکرد (سنائی - ۱۸)
چشم زدن، در نظر گرفتن، طرف توجه قرار دادن برای مِثال که چشم کرد دل داغدار صائب را / که دود تلخی از این لاله زار میخیزد (صائب - ۸۰۶)، تا تو را کبر تیزخشم نکرد / مر تو را چشم تو به چشم نکرد (سنائی - ۱۸)
کنایه از چشم زخم رسانیدن باشد. (برهان) (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). چشم زخم زدن. (فرهنگ نظام). کسی یا چیزی را با چشم آسیب رسانیدن: که چشم کرد دل داغدار را صائب که دود تلخی ازین لاله زار میخیزد. صائب (از آنندراج). او مایل شکار و من آشفته کز حسد آهومباد چشم کند آن نگاه را. میرنجات (از آنندراج). رجوع به چشم و چشم کردگی وچشم کرده شود. - بچشم کردن، کنایه است از در نظر گرفتن و منظور نظر قرار دادن: بچشم کرده ام ابروی ماه سیمائی خیال سبز خطش نقش بسته ام جائی. حافظ. - بچشم کردن کسی یا چیزی را، اشاره است به آسیب رسانیدن آن کس یا آن چیز را بوسیلۀ چشم زخم و چشم بد: تا ترا کبر تیزخشم نکرد تاترا چشم تو بچشم نکرد. سنائی
کنایه از چشم زخم رسانیدن باشد. (برهان) (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). چشم زخم زدن. (فرهنگ نظام). کسی یا چیزی را با چشم آسیب رسانیدن: که چشم کرد دل داغدار را صائب که دود تلخی ازین لاله زار میخیزد. صائب (از آنندراج). او مایل شکار و من آشفته کز حسد آهومباد چشم کند آن نگاه را. میرنجات (از آنندراج). رجوع به چشم و چشم کردگی وچشم کرده شود. - بچشم کردن، کنایه است از در نظر گرفتن و منظور نظر قرار دادن: بچشم کرده ام ابروی ماه سیمائی خیال سبز خطش نقش بسته ام جائی. حافظ. - بچشم کردن کسی یا چیزی را، اشاره است به آسیب رسانیدن آن کس یا آن چیز را بوسیلۀ چشم زخم و چشم بد: تا ترا کبر تیزخشم نکرد تاترا چشم تو بچشم نکرد. سنائی